آشتي اسد ورشيد!!!

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

آرشیو

نویسندگان

صفحات جانبی

آخرین نطرات کاربران

امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 31279
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

آشتي اسد ورشيد!!!

بازدید: 3284
آشتي اسد ورشيد!!!
قسمت بیستم: آشتی اسد و رشید

راضیه و سیدیکو خیلی نگران بودن و سیدیکو گفت که اینا همه برای گذشته و اشتباهات ماست .. ما باید این بازی رو تموم کنیم .. راضیه شکه شد و گفت منظورت چیه و سیدیکو گفت اینا همش کار خداست ! خدمتکار اومد و گفت که شخصی بنام واجد اومده .. راضیه از سیدیکو پرسید چکار میخوای بکنی و سیدیکو گفت میخوام دخترمو پیدا کنم و برش گردونم و رفت .. راضیه شکه شد و با خودش گفت .. سیدیکو میخواد اشتباهات گذشته رو جبران کنه و ممکنه با این کاراش رازهامون فاش بشه .. اما در نهایت قاتل اون زن منم و من نمیذارم به هیچ قیمتی اون راز فاش بشه ! سیدیکو از اون شخص میخواد تا تصویر اون دختر رو بکشه .. راضیه هم نگران بود و تصمیم گرفت جلوی سیدیکو رو بگیره اما نتونست و بعد چایی رو ریخت روی تصویر .. سیدیکو اونو سرزنش کرد و گفت یه نقاشی دیگه بکشن .. اما چون کار وقت گیری بود سیدیکو رفت .. راضیه هم بعد تموم شدن نقاشی .. اونو از طرف گرفت و گفت خودم اونو به سیدیکو میدم .. عکس کاملا شبیه زویا بود و راضیه حسابی جا خورد ... 
مادربزرگ و دلشاد و اسد تلفنی با اسد صحبت کردن و در مورد اتفاقات اخیر بهش گفتن ... دکتر هم رشید رو معاینه کرد و گفت به زودی حالش خوب میشه... 
راضیه هم کمی نقاشی رو دستکاری کرد و سیدیکو نتونست تشخیص بده که اون عکس زویاس .. خدمتکار اومد و بهشون گفت که رشید هوشیار شده و داره تلاش میکنه حرف بزنه .. اونا هم نگران شدن ... 
رشید همه اتفاقات رو بیاد اورد اما نمیتونست حرف بزنه و اونا بهش گفتن که با علامت جوابشونو بده .. زویا بهش گفت ما میدونیم افتادنت تصادف نبوده ... و رشید سرش رو تکون داد و اونا شکه شدن .. بعد ازش پرسیدن کار کی بوده .. رشید به سختی سمت در و نشون داد .. همه شکه شدن وقتی سیدیکو راضیه رو دم در دیدن ... بین راضیه و زویا بحث بالا گرفت و راضیه به زویا گفت تو برای این خونه و خونواده بدشانسی اوردی و تا همه چیو نابود نکردی باید بری که مادر بزرگ اومد و یه سیلی به صورت راضیه زد و اونو توبیخ کرد .. سیدیکو بدون هیچ حرفی از اونجا رفت ... 
زویا توی اشپزخونه راضیه رو دید که داره توی شیر یه چیزی میریزه .. زویا دنبال راضیه رفت تا ببینه راضیه هدفش کیه .. راضیه رفت اتاق رشید و زویا جلوشو گرفت و نذاشت شیر رو به رشید بده و بهش گفت اول خودت بخور .. اما راضیه لیوان رو شکوند و زویا گفت پس شکم بهت درست بود و راضیه هم گذاشت از اتاق رفت ... 
زویا در این مورد با دلشاد صحبت کرد و دلشاد بهش گفت نگران نباش من نمیذارم اسیبی به رشید برسونن ... زویا راضیه رو دید که داره با یه مرد حرف میزنه و بهش پول میده .. زویا نگران شد و با دلشاد صحبت کرد و بهش گفت اتاق رشید رو ترک نکنه ...اما راضیه با تلفن زویا به دلشاد مسیج داد و وقتی دلشاد اومد پایین .. زویا سورپرایز شد و تعجب کرد ... زویا رفت سمت اتاق رشید و اون مرد رو دید ولی قبل اینکه بتونه بگیردش .. فرار کرد .. همه اومدن اتاق رشید و شکه شدن و زویا راضیه رو توبیخ کرد اما مدرکی نداشت و گفت بلاخره یه روزی ثابت میکنم که همش زیر سر تو هست ..همه رفتن و راضیه خوشحال بود از اینکه زویا نتونست گناهش رو اثبات کنه ... 
زویا شنید که راضیه داره با یکی حرف میزنه و بهش میگه الان وقت اشتباه نیست و ... راضیه با طرف قرار میذاره و زویا تصمیم میگیره تا اونو تعقیبش کنه ...راضیه میره کارخونه عروسک سازی و خوشحاله که زویا هم داره دنبالش میاد و بعد به افرادش میگه پرنده تو دام افتاد و کارتون رو انجام بدید .. زویا میترسه و اونا دنبالش میکنن و زویا سعی میکنه فرار کنه .. اما بلاخره یه جایی گیر میفته .. و راضیه دور اون منطقه رو نفت میریزه و میگه تاریخ دوباره تکرار شد 17 سال پیش مادرش سوخت و امروز خودش میسوزه ...راضیه اتیش رو روشن کرد و بعد از کارخونه رفت ... 
زویا یاد خوابش افتاد و توی اتیش گیر کرده بود که یهو صدای اسد رو شنید .. اسد تو اخرین لحظه اومد و زویا رو دید و پرید تو حلقه اتیش و زویا رو نجات داد... 
راضیه از مرگ زویا شاد بود و خواست جشن بگیره که یهو صدای زویا رو شنید ... زویا گفت نمیتونی به این اسونیا منو بکشی و چهره واقعیت مشخص شد و در مورد اتفاق دیروز برای همه صحبت کرد راضیه جلوشو گرفت و خواست بهش سیلی بزنه که اسد دستشو گرفت و همه از دیدنش تعجب کردن .. اسد گفت زویا زندگی منه و کسی بخواد اونو از من بگیره با من طرفه ... من اومدم تا یه کار نیمه تموم رو تمومش کنم .. 17 سال پیش یه اتفاقی افتاد و یه رازی مخفی موند و الان وقتشه اون راز فاش بشه و مسئولاش تنبیه بشن .. اسد بازرس رو خبر کرد ... بحث بین راضیه و زویا و اسد بالا گرفت .. راضیه قبول کرد که به کارخونه رفته اما نه به اون منظور و سعی کرد که طفره بره .. اما مدرک قاطعی وجود نداشت .. مادربزرگ اومد و رشید رو با ویلچر اورد و گفت این رشید منه .. کسی که 17 سال پیش قربانی اتیش سوزی کارخونه شد ... اسد وقتی رشید رو دید خیلی ناراحت شد و رفت پیشش و دستش رو گرفت و اشک ریخت و صداش زد و گفت من 17 سال تو رو مسئول همه چی میدونستم و سرزنشت میکردم اما الان فهمیدم که .. منو ببخش .. همه با دیدن این صحنه ناراحت شدن و اشک تو چشاشون جمع شده بود ... 
اسد گفت دیگه نمیذارم بیشتر از این ادامه پیدا کنه و دست مجرما رو رو میکنم ...رشید با عصبانیت به سیدیکو راضیه نگاه کرد و انگشتش رو به اون سمت گرفت .. همه متوجه شدم رشید داره راضیه رو نشون میده اما راضیه تخسیر رو گردن خدمتکار انداخت و بقیه گفتن اون خدمتکار بیگناهه .. راضیه به بازرس گفت اونا هیچ مدرکی علیه من ندارن .. اسد از بازرس خواست تا راضیه رو بازداشت کنه اما بازرس چون مدرکی نداشت نمیتونست و خواست بره که اسد گفت پس جسد تو کارخونه چی .. باید قاتلش پیدا شه .. بازرس گفت اونو چک کردیم اما سرنخی گیر نیاوردیم و رفتن .. راضیه خوشحال شد و اسد عصبی شد و با خودش گفت انتقام پدرش رو خواهد گرفت .. 
اسد مدیریت امور رو به عهده گرفت و به کارهای رشید سر و سامون داد و دلشاد به اسد گفت راضیه گناهش رو گردن نمیگیره و اسد گفت فقط یه راه داره اونم اینه که راضیه خودش اعتراف کنه .. زویا گفت من یه ایده دارم و اسد و زویا دوباره بحثشون میشه و دلشاد ارومشون میکنه ... زویا لیوان شیر راضیه رو جابجا میکنه .. راضیه وقتی میره شیرو بخوره صدای زویا رو میشنوه که داره با تلفن حرف میزنه و میگه مدرکی علیه راضیه پیدا کرده و فردا میده به پلیس اما امشب اونو تو اتاق قایمش میکنه ... راضیه میره تا مدرک رو پیدا کنه و زویا میگه اگه راضیه بیگناه بود پس نبایس به این اتاق میومد و الان وقتشه مچش رو بگیرم ... زویا یه ضبط صوت میاره .. داروی توی شیر رو راضیه اثر میکنه و زویا میخواد ازش اعتراف بگیره اما راضیه بی حال میشه و میخوابه .. اسد میاد و میگه که با این تاکتیک تو اون از این به بعد بیشتر دقت میکنه و تنها راه اینه که رشید حرف بزنه ...دلشاد میگه دکترا گفتن رشید حالش خوبه اما معلوم نیست کی بتونه حرف بزنه و اسد میگه فردا میگیم رشید میتونه حرف بزنه .. شاید اونا اعتراف کنن ... 
فردا صبح راضیه با سردرد بیدار میشه و یاد شب میفته و میترسه و میره بیرون .. اسد متوجه میشه که راضیه داره بهشون گوش میده به زویا علامت میده و زویا فایل مسیجی رو که رشید قبل از افتادنش براشون فرستاده بود رو روشن میکنه و راضیه شکه میشه و فکر میکنه رشید به حرف اومده ... بعد میره تا خودش رشید رو چک کنه که میبینه اسد میگه که اون باید استراحت کنه .. و فردا با پلیس حرف میزنه ... راضیه حسابی شکه میشه و میره با سیدیکو حرف بزنه اما سیدیکو تو اتاق نیست ... 
سیدیکو میره به بیمارستان پیش تنویر .. تنویر بهش میگه من دیوونه نیستم و همه چی یادمه و میدونم دخترت کیه .. سیدیکو هم ازش میخواد تا بهش بگه اما تنویر خواسته ای داره و در گوش سیدیکو چیزی ازش میخواد ... 


 

 


می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 15:2 منتشر شده است

برچسب ها : ,,,,
نظرات()

مطالب مرتبط

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبلیغات

متن

چت باکس


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 12
کل نظرات کل نظرات : 0
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 2

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 17
بازدید دیروز بازدید دیروز : 25
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 2
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 3
آي پي امروز آي پي امروز : 6
آي پي ديروز آي پي ديروز : 8
بازدید هفته بازدید هفته : 46
بازدید ماه بازدید ماه : 45
بازدید سال بازدید سال : 128
بازدید کلی بازدید کلی : 31279

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 3.138.174.95
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سريال قبول مي كنم و آدرس quboolhai.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود